سلام
بهشون گفتم وقتی میریم برای دیدن کابینتها، یه موقع باشه آقای میم نباشن! برگشته میگه: الان مامان میره اونجا، یه نگاه میاندازه ( چشماشو ریز کرد و انگشتش رو به سمت روبرو گرفت، داشت ادای منو در میآورد). بعد مامان میگه: اوووون خطه چیه اون گوشه افتاده؟!!!!!
حرفی نزدم چون دقیقا از همین میترسم! برای کارهای قبلی خونه طرف مقابلم یه عده آدم فنی بودن که وقتی نظری میدادم و یا ایرادی میگرفتم، نه تنها اهمیت نمیدادن، عین خیالشونم نبود و خیلی وقت ها با حالت تمسخر با نظرم برخورد می کردن! هر چقدر هم مهم بود. خیلی هاشم انجام ندادند.
اما آقای میم تا حدی متفاوته، و اونم به خاطر بعد هنری ایشونه! یعنی بیشتر از فنی، هنری برخورد می کنه با کار! بشدت هم آدم باهوشیه و کوچکترین تغییر چهره ی آدم رو توجه میکنه و دنبال اینه که ببینه نظرت چیه!!!
حالا منی که بیشتر واکنش هام با بالا پایین بردن چشم و ابرو و کج و کوله کردن لب ولوچه، هستش!!!! چطوری برم کاری رو ببینم که با وسواس تمام انجام داده و تلاش کرده تو جزییترین کارها نظرم رو بپرسه، بعد برم یهو یه ایراد بگیرم!!!
به قول «زی» خدا نکنه یه سوال برام پیش بیاد یا یه نکته مطابق میلم نباشه، قیافه ام فوری تابلو میشه و لوم میده! تازه اگه بتونم جلوی زبونم رو بگیرم!!!!
یادتونه خونه رو دیدم چقدر بهم ریختم فکر کنم همه علی الخصوص همسرم نگرانن کار تموم شده رو ببینم چی خواهم گفت؟!
مثل یک رییس هیولا صفت که همه کارمنداش تلاش می کنند بهترین کار رو ارایه بدن اما بازم وقتی رییسه میاد بازدید، همه تنشون میلرزه که دوباره میاد یه ایراد بنی اسراییلی می گیره!!
و باقی خبر ندارن که خودم از همه بیشتر نگران این برخوردهام هستم.
دلم نمی خواد حداقل آقای میم و آقای عین این مدلی در موردم فکر کنند. هرچند همسر جان تو شوخی هاش تا حد زیادی اونا رو متوجه هیولای زیر خاکستر وجود من که همه ازش می ترسن، کرده!!!! اما به نظرم زیاد باور نکردن هنوز!!!!
یاد روز خواستگاریمون افتادم، به همسرم گفتم: من خیلی حرص و جوشی ام و . گفت: نه خواهش میکنم، این از تواضع شماست!!! گفتم: نه من اینجورم اونجورم، تواضع نیست، کاملا جدی عرض کردم!!! باز حرف خودشو زد!!!! حالا خودش معترفه اشتباه کرده، که البته دیگه کار از کار گذشته و بی فایدست. :)
خدا میدونه چقده رو این موضوع فکر کردم و میکنم، و چقدر ازش رنج میبرم اما هنوز به هیچ نتیجهای نرسیدم :(((((
+ امان از چشمها. همیشه برام مهم یودن! هم دوستشون دارم هم ازشون میترسم!
بعدا نوشت: رفتم خونه رو دیدم، طبق حدسم اونجور که تصور می کردم جذاب نبود برام و خوب شد که تنها بودیم!
البته به خودم امید دادم که احتمالا وسایل خونه چیده بشه جذاب تر بشه :|
و واقعیتش اینه که تو دلم خودم رو سرزنش کردم که کابینت های قبلی چش بود، بیخود و بی جهت خرج اضافی تراشیدی؟! ( مطمینم با هر چی کنار بیام، تا همیشه این یکی رو مخمه!)
درباره این سایت