سلام
قبل از اربعین دنبال لیوان بودم برای "زه" که این لیوان ها رو تو یه کانالی دیدم سفارش دادم و دو تا از آبیه برای خودم و "زی" خریدم و قهوه ایه رو برای "زه" سفیده هم شیشه ای بود دلم نیومد نخرم، خواستم کلکسیونم تکمیل بشه!!!
کربلا که رفتیم، تو خونه ی ابوجاسم، در کوله ام باز بود و لیوان من و "زه" تو کیف من بودن. دختر ابوجاسم، یکی از خانم هایی که خیلی به ما خدمت کرد، لیوان ها رو دید و آبیه رو گرفت دستش و داشت میگفت چه قشنگه و .! گفتم مال شما!
ذوق کرد و بعد هر دو تا لیوان رو برداشت و پرسید: دو تاش مال من؟ منم که می دونستم "زه" چقده لیوانشو دوست داره و شاکی میشه، فوری قهوه ایه رو گرفتم و با خنده گفتم این مال دخترمه، اما این یکی مال شما:)
این رفتارهاشون برام جالبه. خیلی بی شیله پیله و خودمونی هستن.
یه اتفاق بامزه ی دیگه که تو خونه ی ابوجاسم افتاد این بود که یه روز دیدم کفشم پای عروسشه و داره آشپزی می کنه! در واقع خودش بهم اشاره کرد وگرنه حواسم نبود. برام سوال شد کارش؟! اما بعد که همون دختر ابوجاسم بهم گفت برای عروسمون خیلی دعاکن چون فقط یه بچه داره و دیگه بچه دار نشده، یه حدسی زدم.
نمی دونم شما هم این رسمو دارین یا نه؟! ما هر کی میره سفر زیارتی مثل کربلا یا مکه، وقتی برگشت کفشش رو میگیریم پامون می کنیم، میگیم نفر بعدی ما باشیم راهی بشیم، یه جورایی تبرکا این کارو می کنیم. شاید عروسشونم از این جهت کفش منو پوشیده بود، چون خیلییییی به زایر و خدمت بهش و اینا اعتقاد دارن.
یادمه تو راه رفت به نجف وقتی مهمون یه خانواده ی عراقی شدیم، مادربزرگ خانواده ما رو در آغوش گرفت و دستش رو مالید به سر و لباس ما و بعدم به دست خودش، برای شفای دست مریضش! و کلی التماس دعا گفت
خیلی قبطه می خورم به این نگاه و اعتقاد عمیقشون به امام حسین علیه السلام و احترامی که به زوار حضرت می گذارن. کاش منم یذره یاد بگیرم.
+ الان متوجه شدم که نظرات برای پست های قبلی بسته بوده! تعجب کردم دوستان خصوصی پیام دادن اما یادم نبود پیش فرض روی بسته بودن کامنت هاست. خیلی عذر می خوام.
درباره این سایت