سلام

میگه می دونی مشکلت کجاست؟

کجا؟

خیلی کمال گرایی! توقعت از آدم های اطرافت درسته امااااا اونچه که باید با اونچه که هست متفاوته، و تو توقع داری باید ها اتفاق بیافته!

می دونم که خیلی وقت ها هم صبر کردی در مورد هست ها! اما وقتی هی صبر می کنی و صبر می کنی و دیگه یه جایی صبرت تمام میشه و اینجور بهم میریزی! چون دلت می خواد بایدها اتفاق بیافته و نمی افته!


از وقتی زنگ زد، اومد و تا نزدیکای رفتنش نمی تونستم جلوی اشکام رو بگیرم. وقتی پشت گوشی گفت ظهر داره میره سمت مشهد، دیگه دست خودم نبود! حالمو که دید بلند شد اومد خونه!

هی عذر می خواستم و تلاش می کردم آروم بشم، اما این اشک های لعنتی بند نمی اومدن! هی گفت قرار بود حرف بزنی، اما نتونستم.  همون یه کمی که پشت گوشی گفته بودم حالمو بد کرده بود! گفتم تکرارش اذیتم می کنه.

آخرش میون اشک هام برسید: کوفه چی شد؟! حرف رو برد سمت کتاب و گفت ببین اگه پیگیری نکنم نمی خونیش و . عین بچه ها گولم زد تا آروم بشم! :) متوجه حرکتش بودم اما خودم رو سپردم به حرفاش. دلم سوخت براش که انقدر ناراحتش کردم!

اونم خوب میشناسدم که می تونه اینجوری فضام رو عوض کنم.

گفتم از ده روز قبل سفر دیگه کتاب رو  نخوندم. دیروز یه کم دستم گرفتم (راستش دلم برای خوندنش تنگ شده بود!!!! ) اما نتونستم زیاد بخونم. هر صفحه ی این کتاب روضه است. سطر به سطرش روضه است.

کتاب رو آورد، نگاهی به خط کشی های توی کتاب کرد و گفت خوب خوندیش که! بعد دنبال یه مطلب گشت در مورد ابن طباطبا! وقتی یه کم ازش رو خوند و برام گفت، اونم با یه خنده ی تلخی، گفتم دیدین همش روضه است!


بعدم راهی شد. برای مشهد ان شاء الله :) :(

الهی همه ی مسافرا بخیر و سلامتی برگردن سر خونه زندکیشون، مخصوصا زایرای اربعین.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مبین Bryan انجام پایان نامه مدیریت-مشاوره و انجام پایان نامه و نوشتن پروپوزال تلاشگران پتروبن پمپ وکيوم نوشته های من وبلاگ رسمی مسعود ضیائی موتوربازان