سلام

یکی از چیزایی که همیشه ازش بدم میاد اینه که تو موقعیتی قرار بگیرم که مجبور بشم از کسی کمک بخوام! خصوصا اطرافیان!!!

همسرم شهرستان بود،  زنگ زد که ضح تو مدرسه خورده زمین انگشتش صدمه دیده، برو مدرسه ببرش دکتر!

بعد گفت به حاجی زنگ میزنم میگم ببردت!

من فکر کردم قرار شده بیاد!

تند تند آماده شدم دیدم خبری نیست. دیدم سر ظهره و احتمالا وقت خونه رفتنشه! حس کردم شاید سختش باشه. زنگ زدم که بگم اگه براتون سخته نیاید، خودم میرم.

گوشی رو که برداشت، بعد سلام علیک، گفتم شما قراره بیاین یا من خودم برم؟

گفت نه اومدم دنبال خانمم و نمی تونم خودتون برید.

با اینکه از قبل حدس میزدم نیاد اما نمی دونم چرا یکباره چشم هام بر اشک شد دلم خیلی گرفت.


+ دم عیدی بچم حالش گرفته شد! دو هفته باید آتل رو دستش باشه!! آتل رو که دید نمی دونم چرا انقدر ترسید! انقدر گریه کرد که تو دلمو خالی کرد بازم شکر خدا که به خیر گذشت.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ایران تبلیغ ( Iran Tabligh ) ترجمه موبایل سکوریتی کلمن آب وبلاگ اصفهان Anwinux - انوینوکس شیرین فوق تخصص گوارش خوب در تهران کفسابی و نماشویی بست ساب