سلام
_نشسته ام به جمع کردن وسایل هی دور میزنم تو خونه یه تیکه از هر طرف میارم کنار چمدان و سبد و .!
سفرهای این مدلی مون مساویه با جمع کردن یه وانت وسیله! غیر از لباس که شامل لباس خونه و مهمونی و لباس گرمِ احتیاطی میشه! لباس مشکی برای ایام عزا هم جدا باید بگذارم! حالا اینا یه طرف، ملحفه و دستمال کاغذی و. بگیر تا شکر و قند و چای! تازه خدا رحم کرده خبر رسیده قابلمه بشقاب لازم نداره ببریم!
_ برسیدم ماشین لباس شویی هم دارن؟ گفت نه :(((( بعد می خنده میگه حاج عمو گفته شیخ که رفت مشهد، یه ماشین لباسشویی بخره بزاره اونجا! :\\\\\\ یعنی سخت ترین کار تو سفر لباس شستن با دسته! :(((((((
_ شله زرد درست کردم بردم برای بچه های کلاس! جلسه ی آخری بود که می دیدمشون. با وجود اینکه خیلی وقتا با هم اختلاف نظر داشتیم، ولی ازشون خیلی انرژی می گرفتم. دلم براشون تنگ میشه مخصوصا خانم میم!
_اگر شما جوانان اینجوری پیش بروید و زمینه را برای روی کار آمدن دولت جوان و حزباللهی فراهم کنید، غصههای شما تمام میشود و این غصهها فقط مخصوص شما نیست.
هر کلمه اشون هزار حرف داره. قربون دل غصه دارتون برم آقا جان. خدایا از عمر این بنده ی کوچکت بکاه و بر عمر و عزت آقا جانمان بیافزا. الهی آمین
_ از عید تا حالا برای خبر گرفتن از اوضاع مناطق سیل زده، یه عده از طلاب و دانشجوهای جهادی رو تو اینستا دنبال می کنم. بعد از این همه مدت هنوز خیلی هاشون میرن اون سمت. یکی از دردهام اینه که وقتی این عزیزان و یا اونایی که برگشتن شهرشون و همونجا مشغول خدمتن، درخواست کمک می کنند برای خدمت به خلق الله، چرا توان مالی ام انقدر کمه و نمی تونم تو همش شریک بشم :(((
_دلم برای قلاب بافی تنگ شده! از وقتی یادمه تو هر کاری وارد شدم و تلاش کردم توش هدفمند بیش برم و کوشا بودم، اطرافیان عوض تشویق، هی نا امیدم کردن و به اسم دلسوزی مرتب نهیم کردن! از کلاس زبان و کامبیوتر که رفتم بگیر تا همین قلاب بافی.
اینم آخرین کارم که از بارسال تا حالا، در همین حد رهاش کردم. قرار بود هدیه ی تولد خواهرزادم باشه، الان هفت هشت ماهشه!!!
_ چشم بهم زدیم رسیدیم به شب های قدر. نمی دونم وقتی رفتم در خونه ی خدا، بگم تو این یک ساله چه غلطی کردم. با چه رویی اومدم در خونه ات!
فقط بلدم با شرمساری برم در خونه ی ولی ات و بگم: یا أبانا أستغفرلنا ذنوبنا. إنا کنا خاطئین
درباره این سایت